شاعران پارسی

ساخت وبلاگ

حافظیه 

حافظیه

 

حافظیه

 

حافظیه

 

حافظیه

 

حافظیه

 

 

شاعران پارسی...
ما را در سایت شاعران پارسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا محمدی reza14 بازدید : 973 تاريخ : جمعه 17 شهريور 1391 ساعت: 20:47

                   فردوسی

«حکیم ابوالقاسم فردوسی» در سال 329 هجری در «طبران» طوس به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود كه ثروت و موقعیت قابل توجهی داشت. فردوسي در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش به دست مي آورد، به کسی محتاج نبود؛ اما بتدريج، آن اموال را از دست داد و به تهیدستی گرفتار شد. 
وي از همان زمان كه به كسب علم و دانش مي پرداخت، به خواندن داستان هم علاقه مند شد و به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید. همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر انداخت تا شاهنامه را به نظم در آورد. چنان که از گفته خود او  بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده و پس از یافتن نسخه اصلی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرده است. او در اين باره می گوبد: 
 بسي رنج بردم بدین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
فردوسی در سال 370 یا 371، به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار، هم خود او ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم برخي از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند، او را یاری می کردند. ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالها، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود، دچار فقر و تنگدستی شد. 
اَلا ای برآورده چرخ بلند                چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی              به پیری مرا خوار بگذاشتی
به جای عنانم عصا داد سال         پراکنده شد مال و برگشت حال
فردوسی نيز مانند بابك سعی در بازگشت آيین زرتشت و زبان پارسی به ایران داشت. با اين تفاوت که فردوسی قصد داشت با قلمش به مردم یادآوری کند که چه بودند و حال چه شدند. او توانست با قلم و سرشت زیبای خود، زبان پارسی را به مردم بازگرداند، اما به دلیل برخی از شعرهایش، مورد خشم خلیفه وقت قرار گرفت. فردوسي و بابك تلاش بسياري كردند تا به ايرانيان، هویت راستين شان را یادآور شوند. فردوسی تا حدودی موفق بود و توانست با شاهنامه، زبان پارسی را به ایران زمین بازگرداند، ولی بابک نتوانست به هدفش برسد. 
بر خلاف آنچه كه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را تنها به دليل علاقه شخصي و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار، بتدريج ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاه بزرگي درآورد و با اين تصور كه سلطان محمود، قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت. اما سلطان محمود که بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی، به اشعار ستایش آمیز شاعران علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود، تشویق نکرد. 
علت اینکه شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست. برخي گفته اند که به سبب بدگويی حسودان، فردوسی نزد سلطان محمود به بی دینی متهم شد. در حقيقت، ايمان فردوسی به شیعه- که سلطان محمود آن را قبول نداشت- هم به این موضوع اضافه شد و از این رو، سلطان به او بی اعتنايی کرد. 
برخي از شاعران دربار سلطان محمود نسبت به فردوسی حسادت ورزيده و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود، پست و ناچیز جلوه داده بودند. به هر حال، سلطان محمود، شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت : 
«شاهنامه خود هیچ نیست، مگر حدیث رستم؛ و اندر سپاه من، هزار مرد چون رستم هست».
فردوسی از این بی اعتنايی سلطان محمود برآشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات، غزنین را ترک کرد و مدتي در شهرهاي هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت، تا آنکه سرانجام در زادگاه خود «طوس» درگذشت. فردوسی را در شهر «طوس» و در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.
در تاریخ آمده است که چند سال بعد، سلطان محمود از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود، پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجويی کنند. اما روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند. از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود كه او نيز هدیه سلطان محمود را نپذیرفت.
جنازه فردوسی اجازه دفن در گورستان مسلمانان را نیافت. منابع مختلف، علت دفن نشدن او در گورستان مسلمانان را مخالفت یکی از دانشمندان متعصب طوس (چهار مقاله نظامی عروضی) دانسته‌اند.
شاهنامه نه تنها بزرگترین و پرمایه ترین مجموعه شعر به جا مانده از عهد سامانی و غزنوی است، بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران باستان و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسي به شمار مي رود. 
فردوسی طبع لطیفي داشت، سخنش از طعنه، هجو، دروغ و چاپلوسي به دور بود و تا جايي كه می توانست از به كار بردن كلمه هاي غير اخلاقي خودداري مي كرد. او در وطن دوستی، سری پر شور داشت؛ از اين رو، به داستانهای کهن و تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید و از تورانيان و روميان و اعراب - به دليل صدماتي که بر ايران وارد آورده بودند - نفرت داشت.

شاعران پارسی...
ما را در سایت شاعران پارسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا محمدی reza14 بازدید : 273 تاريخ : جمعه 17 شهريور 1391 ساعت: 20:23

 

 

  سیاوش منم نه از پریزادگان ** از ایرانم از شهر آزادگان

   که ایران بهشت است یا بوستان ** همی بوی مشک آید از بوستان

   سپندارمذ پاسبان تو ایران باد ** ز خرداد روشن روان تو باد

   ندانی که ایران نشست من است ** جهان سر به زیر دست من است

   هنر نزد ایرانیان است و بس ** ندادند شیر ژیان را به کس

   همه یکدلانند و یزدان شناس ** به نیکی ندارند از بد هراس 

دریغ است که ایران ویران شود ** کنام شیران و پلنگان شود

   همه جای جنگی سواران بدی ** نشستن گه شهریاران بدی

   چو ایران نباشد تن من مباد ** بر این بوم و بر زنده یک تن مباد

همه روی یکسر به جنگ آوریم ** جهان بر بد اندیش تنگ آوریم

ز بهر بر و بوم و پیوند خویش ** زن و کودک وخرد و فرزند خویش

همه سر به تن کشتن دهیم ** از آن به که کشور به دشمن دهیم
 

شاعران پارسی...
ما را در سایت شاعران پارسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا محمدی reza14 بازدید : 417 تاريخ : جمعه 17 شهريور 1391 ساعت: 15:10

    

  " از زبان سوسن آزاده ام آمد به گوش"

  "کاندر این دیر کهن کار سبکباران خوش است"

 حافظا ترک جهان گفتن طریق خوشدلیست

 "تا نپنداری که احوال جهانداران خوش است"

شاعران پارسی...
ما را در سایت شاعران پارسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا محمدی reza14 بازدید : 247 تاريخ : جمعه 17 شهريور 1391 ساعت: 15:13

* شکفته شد گل حمرا وگشت بلبل مست *   

* صلای سرخوشی ای صوفیان  باده پرست *

                         * بیار باده که دربارگاه استغنا *                          

* چه پاسبان وچه سلطان چه هوشیار و چه مست * 

           * مقام عیش میسر نمیشود بی رنج *             

* بلی به حکم بلا بسته اند عهد الست *

       * به هست ونیست مرنجان ضمیر وخوش می باش *        

* که نیستیست سرانجام هر کمال که هست *

 

شاعران پارسی...
ما را در سایت شاعران پارسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا محمدی reza14 بازدید : 355 تاريخ : جمعه 17 شهريور 1391 ساعت: 1:18

 “شمس‏الدین محمد “معروف به حافظ ، خواجه حافظ شیرازی , ملقب به لسان الغیب و ترجمان الاسرار ، عارف ، شاعر و غزلسرای بزرگ و بلند آوازه ایران ، در سده هشتم هجری متولد شده است.

از تاریخ تولد ، مدت عمر و احوال حیات حافظ , آگاهی ما بسیار اندک است ، ضمن آن که تذکره ها و دیوان اشعار او نیز در این راه چندان گره گشایی نمی‏کند . در غالب مآخذ نام پدرش را “بهاء‏الدین ” نوشته‏اند و ممکن است ، “بهاء الدین علی الرسم”, لقب او بوده باشد.

تذکره نویسان نوشته‏اند که نیاکان او از کوهپایه اصفهان بوده‏اند و نیای او در روزگار حکومت ” اتابکان سلغری” از آن جا به شیراز آمده و در همان شهر ساکن شده‏اند و نیز چنین نوشته‏اند که پدرش ” بهاء‏الدین محمد” بازرگانی می‏کرد و مادرش ا ز اهالی کازرون بوده و خانه ایشان در دروازه کازرون بود.

ولادت حافظ در اول قرن‏های هشتم هجری و حدود سال ۷۲۷ در شیراز اتفاق افتاد . پس از مرگ ” بهاء الدین” پسران او پراکنده شدند , ولی ” شمس الدین محمد” که خردسال بود ، با مادر در شیراز ماند و روزگار آن دو به تهی‌‏دستی می‏گذشت ، به‏همین سبب حافظ همین‏که به مرحله‏ای از رشد رسید ، در نانوایی محله به نانوایی مشغول شد‏ ، تا آن که عشق به تحصیل کمالات او را به مکتب‏خانه کشانید و به تفضیلی که در “تذکره میخانه” آمده است ، وی چندگاهی ایام را بین کسب معاش و آموختن سواد می‏گذرانید . پس از آن شیوه زندگی حافظ دگرگون شد و او در جرگه طالبان علم درآمد و مجالس‏ درس عالمان و ادیبان زمان را در شیراز درک کرد و تتبع و تفحص در کتاب‏های مهم دینی و ادبی از قبیل ” کشاف زمخشری” و “مطالع الانظار”,” قاضی بیضاوی” و “مفتاح العلوم سکاکی” و امثال آن ها پرداخت و “محمد گلندام” معاصر و جامع دیوانش او را چندین بار در مجلس درس ” قوام الدین ابوالبقاء”، “عبدالله بن محمد بن حسن اصفهانی شیرازی “(م ۷۷۲ هجری ) مشهور به ” ابن النفعیه نجم”، عالم و فقیه بزرگ عهد خود ، دیده و غزل‏های او را در همان محفل علم واجب شنیده است. چنان‏که از سخن “محمد گلندام” برمی‏آید ، “حافظ” در دو رشته از دانش‏های زمان خود یعنی علوم شرعی و علوم ادبی کار می‏کرد و چون استاد او ” قوام الدین”، خود عالم به قرات سبع بود ، طبعا حافظ نیز در خدمت او به‏حفظ قرآن با توجه به قرائت‏های چهارده گانه ممارست می‏کرد و خود در شعرهای خویش چندین بار بدین اشتغال مداوم به‏کلام الله اشاره کرده است و به تصریح تذکره نویسان , اتخاذ تخلص حافظ نیز از همین اشتغال نشات کرده است.

 

ادامه در (ادامه مطلب)

 

شاعران پارسی...ادامه مطلب
ما را در سایت شاعران پارسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا محمدی reza14 بازدید : 353 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1391 ساعت: 15:28

 فريدالدين ابو حامد محمد بن ابوبكر ابراهيم بن اسحاق عطار نيشابوري، يكي از شعرا و عارفان نام آور ايران در اواخر قرن ششم و اويل قرن هفتم هجري قمري است. بنا بر آنچه كه تاريخ نويسان گفته اند بعضي از آنها سال ولادت او را 513 و بعضي سال ولادتش را 537 هجري.ق، مي دانند. او در قريه كدكن يا شادياخ كه در آن زمان از توابع شهر نيشابور بوده به دنيا آمد. از دوران كودكي او اطلاعي در دست نيست جز اينكه پدرش در شهر شادياخ به شغل عطاري كه همان دارو فروشي بود مشغول بوده كه بسيار هم در اين كار ماهر بود و بعد از وفات پدر، فريدالدين كار پدر را ادامه مي دهد و به شغل عطاري مشغول مي شود. او در اين هنگام نيز طبابت مي كرده و اطلاعي در دست نمي باشد كه نزد چه كسي طبابت را فرا گرفته، او به شغل عطاري و طبابت مشغول بوده تا زماني كه آن انقلاب روحي در وي به وجود آمد و در اين مورد داستانهاي مختلفي بيان شده كه معروفترين آن اين است كه:

 "روزي عطار در دكان خود مشغول به معامله بود كه درويشي به آنجا رسيد و چند بار با گفتن جمله چيزي براي خدا بدهيد از عطار كمك خواست ولي او به درويش چيزي نداد. درويش به او گفت: اي خواجه تو چگونه مي خواهي از دنيا بروي؟ عطار گفت: همانگونه كه تو از دنيا مي روي. درويش گفت: تو مانند من مي تواني بميري؟ عطار گفت: بله، درويش كاسه چوبي خود را زير سر نهاد و با گفتن كلمه الله از دنيا برفت. عطار چون اين را ديد شديداً متغير شد و از دكان خارج شد و راه زندگي خود را براي هميشه تغيير داد."

 او بعد از مشاهده حال درويش دست از كسب و كار كشيد و به خدمت شيخ الشيوخ عارف ركن الدين اكاف رفت كه در آن زمان عارف معروفي بود و به دست او توبه كرد و به رياضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چند سال در خدمت اين عارف بود. عطار سپس قسمتي از عمر خود را به رسم سالكان طريقت در سفر گذراند و از مكه تا ماوراءالنهر به مسافرت پرداخت و در اين سفرها بسياري از مشايخ و بزرگان زمان خود را زيارت كرد و در همين سفرها بود كه به خدمت مجدالدين بغدادي رسيد. گفته شده در هنگامي كه شيخ به سن پيري رسيده بود بهاءالدين محمد پدر جلال الدين بلخي با پسر خود به عراق سفر مي كرد كه در مسير خود به نيشابور رسيد و توانست به زيارت شيخ عطار برود، شيخ نسخه اي از اسرار نامه خود را به جلال الدين كه در آن زمان كودكي خردسال بود داد. عطار مردي پر كار و فعال بوده چه در آن زمان كه به شغل عطاري و طبابت اشتغال داشته و چه در دوران پيري خود كه به گوشه گيري از خلق زمانه پرداخته و به سرودن و نوشتن آثار منظوم و منثور خود مشغول بوده است. در مورد وفات او نيز گفته هاي مختلفي بيان شده و برخي از تاريخ نويسان سال وفات او را 627 هجري .ق، دانسته اند و برخي ديگر سال وفات او را 632 و 616 دانسته اند ولي بنا بر تحقيقاتي كه انجام گرفته بيشتر محققان سال وفات او را 627 هجري .ق دانسته اند و در مورد چگونگي مرگ او نيز گفته شده كه او در هنگام يورش مغولان به شهر نيشابور توسط يك سرباز مغول به شهادت رسيده كه شيخ بهاءالدين در كتاب معروف خود كشكول اين واقعه را چنين تعريف مي كند كه وقتي لشكر تاتار به نيشابور رسيد اهالي نيشابور را قتل عام كردند و ضربت شمشيري توسط يكي از مغولان بر دوش شيخ خورد كه شيخ با همان ضربت از دنيا رفت و نقل كرده اند كه چون خون از زخمش جاري شد شيخ بزرگ دانست كه مرگش نزديك است. با خون خود بر ديوار اين رباعي را نوشت:

 

 در كوي تو رسم سرفرازي اين است مستان تو را كمينه بازي اين است

با اين همه رتبه هيچ نتوانم گفت شايد كه تو را بنده نوازي اين است

 

 مقبره شيخ عطار در نزديكي شهر نيشابور قرار دارد و چون در عهد تيموريان مقبره او خراب شده بود به فرمان امير عليشير نوايي وزير سلطان حسين بايقرا مرمت و تعمير شد.

 

شاعران پارسی...
ما را در سایت شاعران پارسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا محمدی reza14 بازدید : 294 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1391 ساعت: 19:28

 

شعر عطار نیشابوری

  

****شعر عطار ****

چون دل تو دشمن جان آمده ست         جان برافشان ره به پایان آمده ست
عشق را با کفر و با ایمان چه کار       عاشقان را لحظه ای با جان چه کار

 ****شعر عطار ****

 عاشق آتش بر همه خرمن زند       اره بر فرقش نهند او تن زند7
درد و خون دل بباید عشق را       قصه ای مشکل باید عشق را»

****شعر عطار ****

چون شنودند این سخن مرغان همه         آن زمان گفتند ترک جان همه
برد سیمرغ از دل ایشان قرار        عشق در جانان یکی شد صد هزار

 ****شعر عطار ****

عزم ره کردند عزمی بس درست     ره سپردن را باستادند چست
جمله گفتند: «این زمان مارا به نقد8       پیشوایی باید اندر حل عقد9

****شعر عطار ****

قرعه افکندند بس لایق فتاد        قرعه شان بر هدهد عاشق فتاد
جمله او را رهبر خود ساختند       گر همی فرمود سر می باختند

 ****شعر عطار ****

هدهد هادی چو آمد پهلوان      تاج بر فرقش نهادند آن زمان
صد هزاران مرغ در راه آمدند     سایه دان ماهی و ماه آمدند

 ****شعر عطار ****

چون پدید آمد سر وادی ز راه        النفیر10 از آن نفیر بر شد به ماه
هیبتی زان راه بر جان اوفتاد       آتشی در جان ایشان اوفتاد

****شعر عطار ****

جمله ی مرغان ز هول و بیم راه        بال و پر پُرخون برآوردند آه
راه می دیدند پایان ناپدید        درد می دیدند درمان ناپدید

 

شاعران پارسی...
ما را در سایت شاعران پارسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا محمدی reza14 بازدید : 334 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1391 ساعت: 15:08

* در غم خویش چنان شیفته کردی بازم*

*کز خیال تو به خود باز نمی پردازم*

*هر که از ناله ی شبگیر من آگاه شود*

*هیچ شک نیست که چون روز بداند رازم*

*گفته بودی خبرم ده که ز هجرم چونی؟

*آن چنانم که ببینی و ندانی بازم*

*عهد کردی که بسوزی ز غم خویش مرا*

*هیچ غم نیست،تو میسوز که من میسازم*

*آن چنان بر دل من ناز تو خوش می آید*

*که حلالت بکنم گر بکشی از نازم*

*اگر از دام خودم نیز خلاصی بخشی*

*هم به خاک سر کوی تو بود پروازم*

*حافظ ار جان ندهد بهر تو چون پروانه*

*پیش روی تو چو شمعش به شبی بگدازم*

شاعران پارسی...
ما را در سایت شاعران پارسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا محمدی reza14 بازدید : 439 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1391 ساعت: 1:47

 ****شعر عطار ****

یکدیگر را شاید ار یاری کنیم            پادشاهی را طلب کاری کنیم»
پس همه با جایگاهی می آمدند         سر به سر جویای شاهی آمدند

****شعر عطار ****

هد هد آشفته دل پر انتظار           در میان جمع آمد بی قرار
گفت: «ای مرغان منم بی هیچ ریب           هم برید1 حضرت2 و هم پیک غیب

****شعر عطار ****

پادشاه خویش را دانسته ام        چون روم تنها چو نتوانسته ام
لیک با من گر شما همره شوید     محرم آن شاه و آن درگه شوید

****شعر عطار ****

هست ما را پادشاهی بی خلاف        در پس کوهی که هست آن کوه قاف3
نام او سیمرغ4 سلطان طیور       او به ما نزدیک و ما زو دور دور

****شعر عطار ****

در حریم5 عزت است آرام او          نیست حد هر زبانی نام او
صد هزاران پرده دارد بیشتر           هم ز نور و هم ز ظلمت پیش تر

 ****شعر عطار ****

هیچ دانایی کمال او ندید       هیچ بینایی جمال او ندید
بس که خشکی بس که دریا بر ره است         تا نپنداری که راهی کوته است

****شعر عطار ****

شیرمردی باید این ره را شگرف       ز آنکه ره دور است و دریا ژرف ژرف،
جمله ی مرغان شدند آن جایگاه         بی قراری از عزت آن پادشاه

****شعر عطار ****

شوق او در جان ایشان کار کرد          هر یکی بی صبری بسیار کرد
عزم ره کردند و در پیش آمدند        عاشق او، دشمن خویش آمدند

 ****شعر عطار ****

لیک چون بس ره دراز و دور بود         هر کسی از رفتنش رنجور بود
گرچه ره را بود هر یک کارساز        هر یکی عذری دگر گفتند باز

 ****شعر عطار ****

 جمله ی مرغان چو بشنیدند حال       سر به سر کردند از هدهد سؤال
که:«ای سبق برده6 زما در رهبری               ختم کرده بهتری و مهتری

****شعر عطار ****

ما همه مشتی ضعیف و ناتوان         بی پر و بال و نه تن نه توان
کی رسیم آخر به سیمرغ رفیع          گر رسد از ما کسی باشد بدیع»

****شعر عطار ****

هدهد آن گه گفت: «ای بی حاصلان       عشق کی نیکو بود از بد دلان
ای گدایان چند از این بی حاصلی        راست ناید عاشقی و بد دلی

****شعر عطار ****

تو بدان کان گه که سیمرغ از نقاب            آشکارا کرد رخ چون آفتاب

سایه ی خود کرد بر عالم نثار           گشت چندین مرغ هر دم آشکار

 ****شعر عطار ****
صورت مرغان عالم سر به سر            سایه ی اوست این بدان ای بی خبر
دیده ی سیمرغ بین، گر نیستت        دل چو آیینه منور نیستت

 ****شعر عطار ****

چون همه مرغان شنودند این سخن       نیک پی بردند اسرار کهن
جمله با سیمرغ نسبت یافتند         لاجرم در سیر رغبت یافتند

 ****شعر عطار ****

زین سخن یکسر به ره باز آمدند     جمله هم درد و هم آواز آمدند
زو بپرسیدند: «ای استاد کار        چون دهیم آخر در این ره دادکار؟

 ****شعر عطار ****

زان که نبود در چنین علمی مقام       از ضعیفان این روش هرگز تمام»
هدهد رهبر چنین گفت آن زمان           که: «آن که عاشق شد نیندیشد ز جان

 

شاعران پارسی...
ما را در سایت شاعران پارسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا محمدی reza14 بازدید : 418 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1391 ساعت: 21:19