****شعر عطار ****
یکدیگر را شاید ار یاری کنیم پادشاهی را طلب کاری کنیم»
پس همه با جایگاهی می آمدند سر به سر جویای شاهی آمدند
****شعر عطار ****
هد هد آشفته دل پر انتظار در میان جمع آمد بی قرار
گفت: «ای مرغان منم بی هیچ ریب هم برید1 حضرت2 و هم پیک غیب
****شعر عطار ****
پادشاه خویش را دانسته ام چون روم تنها چو نتوانسته ام
لیک با من گر شما همره شوید محرم آن شاه و آن درگه شوید
****شعر عطار ****
هست ما را پادشاهی بی خلاف در پس کوهی که هست آن کوه قاف3
نام او سیمرغ4 سلطان طیور او به ما نزدیک و ما زو دور دور
****شعر عطار ****
در حریم5 عزت است آرام او نیست حد هر زبانی نام او
صد هزاران پرده دارد بیشتر هم ز نور و هم ز ظلمت پیش تر
****شعر عطار ****
هیچ دانایی کمال او ندید هیچ بینایی جمال او ندید
بس که خشکی بس که دریا بر ره است تا نپنداری که راهی کوته است
****شعر عطار ****
شیرمردی باید این ره را شگرف ز آنکه ره دور است و دریا ژرف ژرف،
جمله ی مرغان شدند آن جایگاه بی قراری از عزت آن پادشاه
****شعر عطار ****
شوق او در جان ایشان کار کرد هر یکی بی صبری بسیار کرد
عزم ره کردند و در پیش آمدند عاشق او، دشمن خویش آمدند
****شعر عطار ****
لیک چون بس ره دراز و دور بود هر کسی از رفتنش رنجور بود
گرچه ره را بود هر یک کارساز هر یکی عذری دگر گفتند باز
****شعر عطار ****
جمله ی مرغان چو بشنیدند حال سر به سر کردند از هدهد سؤال
که:«ای سبق برده6 زما در رهبری ختم کرده بهتری و مهتری
****شعر عطار ****
ما همه مشتی ضعیف و ناتوان بی پر و بال و نه تن نه توان
کی رسیم آخر به سیمرغ رفیع گر رسد از ما کسی باشد بدیع»
****شعر عطار ****
هدهد آن گه گفت: «ای بی حاصلان عشق کی نیکو بود از بد دلان
ای گدایان چند از این بی حاصلی راست ناید عاشقی و بد دلی
****شعر عطار ****
تو بدان کان گه که سیمرغ از نقاب آشکارا کرد رخ چون آفتاب
سایه ی خود کرد بر عالم نثار گشت چندین مرغ هر دم آشکار
****شعر عطار ****
صورت مرغان عالم سر به سر سایه ی اوست این بدان ای بی خبر
دیده ی سیمرغ بین، گر نیستت دل چو آیینه منور نیستت
****شعر عطار ****
چون همه مرغان شنودند این سخن نیک پی بردند اسرار کهن
جمله با سیمرغ نسبت یافتند لاجرم در سیر رغبت یافتند
****شعر عطار ****
زین سخن یکسر به ره باز آمدند جمله هم درد و هم آواز آمدند
زو بپرسیدند: «ای استاد کار چون دهیم آخر در این ره دادکار؟
****شعر عطار ****
زان که نبود در چنین علمی مقام از ضعیفان این روش هرگز تمام»
هدهد رهبر چنین گفت آن زمان که: «آن که عاشق شد نیندیشد ز جان
شاعران پارسی...
برچسب : نویسنده : رضا محمدی reza14 بازدید : 419